اگرچه عاشق کسی به غیر تو شدم...ولی به جرم این خطا مرا رها نکن!!!
همونطور که تو پست قبلی نوشتم:بعضی رفتن ها دست خود آدم نیست.اصلا شما نیستی که تصمیم میگیری.اصلا بعضی رفتن ها به دل نیست.دلتون نمیاد اما درست جایی ایستادید که دقیقا نقطه ی رفتنتونه.اونجایی که کاسه ی ایستادنتون لب به لب شده و فقط کافی یه حرف،یه آدم یا یه اتفاق ساده یکمی تکونتون بده تا استارت رفتنتون بخوره،تا روشن شید.اونجایی که حقیقیت اگرم تلخ باشه،اگرم تیره باشه،اگرم سخت باشه جلوی چشمتون میاد و بهتون می فهمونه وقته رفتنه.مثه وقتی که به گلوله های آتیش بازی یه شب خوش کنار دوستات خیره شدی.اونجایی که دیگه مجال موندن نیست.دقیقا پیش خودتون می دونید که باید دیگه صحنه رو خالی کنید و فی الواقع تو خودتون گم و گور شید.
من اسمشو میزارم"تسلیم".و اما سخترین قسمت داستان هم دقیقا قسمت تسلیم شدن وجودتون نیست اونجاییه که باید راهتونو از کسی که سالها باهاش تو رویاها قدم زدید جدا کنید.درست اونجاییه که پیه همه چیزو به تنتون می مالید.پیه تنهایی،خودخوری و هزار جور فکر و خیال مردم که تمومی نداره...
به نظرم آدمیزاد تیر خلاصی رو از اونایی میخوره که یه روزی دلیل زندگیش بودن.کم نیست.غریبه باشه میگیم غریبه اس بیخیال!اما خودی...دل دل میکنی نباشه اون چیزی که تو ذهنته.پس بهم حق بدین که بعضی رفتن ها به دل نیست ینی یه جورایی برات تصمیم میگیرن که بری.خودشون می برن و می دوزن و تنت می کنن و اون وقته که شما شک می کنین از این انتخاب های روزگار و هاج و واج می بینید در حال رفتنید و اونقدر تند میرید که انگار کسی مثلا دنبالتون کرده باشه انگار کسی سفارش کرده:فقط برید،پشت سرتونم نگاه نکنید.بعد از اون دیگه همیشه در حال رفتنید.علی الظاهر تمومی نداره این رفتن ها.رفتنی که دیگه نه میشه انکار کرد نه دست کشید ازش.
ولی یه جایی به خودت میای و می بینی:این همه مدت تو نبودی که می رفتی،یه نفر دیگه تنهات گذاشته...خنده داره،مسخره اس....
*اعترافات:دریا بودم واره شدم.بی تو چون بی عاره شدم