افتاده ام در کوی تو،پیچیده ام بر موی تو...نازیده ام بر روی تو،آن دل که بردی باز ده
این روزا که همه به دید و بازدید و روبوسی مشغولن من اما حوصله ای ندارم که بخوام تظاهر کنم به خوب بودن.خواهرم میگه تو هنوز سنی نداری که ادای آدم بزرگا رو در میاری،اون همیشه فکر میکنه دارم ادا در میارم که مثلا روشنفکر جلوه کنم.این جور موقع ها فکر می کنم چقدر درک شدن دلنشینه!!!این که گاهی همدمی،همراهی باشه که تو رو بفهمه و بدونه که تو همیشه آروم و صبوری،که گاهی بی حوصله میشی،داد و فریاد راه میندازی و همه جا رو به هم میریزی.چقدر میتونه زیبا و دلنشین باشه که کسی باشه که بفهمه بی حوصله گی هات از سر دلتنگیه از سر خستگی ست.و به جای ناراحت شدن واخم کردن حرفات رو به دل نگیره با محبت آرومت کنه.خوبه که کسی باشه که تو رو بپذیره و کنارت باشه.باتموم اعصاب خوردی هات و غر زدن هات و یادش نره که تو همون همیشگی هستی که فقط یکمی دلتنگ شدی.
روز های رفته ی سال پیش، رو که ورق میزنم می فهمم چه روزهایی رو بی خود از دست دادم،چه خاطراتی زنده میشن،چه روزها که دلم می خواست تا ابد تموم نشن و چه روزها که هر ثانیه اش یه سال زمان می برد،چه لبخند ها که روی لبام بی اختیار نقش می بست و چه اشک هایی که بی اراده از چشمام سرازیر شد...چه آدم ها که دلم رو گرم کردن و چه کسایی که دلم رو شکستن،چه چیزها که فکرش رو هم نمی کردم و چه چیزها که فکرم رو پر کرده بودن و نشد...چه آدم هایی که شناختم و چه آدم هایی که فهمیدم هیچگاه نمی شناختمشون و چه...
و اما چه دوستش دارم های پنهونی که از دلم گذشت و به روی خودم هم نیاوردم.اصلا از نظر من یه دوست داشتن هایی هم هست که از دوره و تو سکوت.که دلت براش از دور ضعف میره،که وقتی حواسش نیست چشمانت رو می بندی و تو دلت دعاش میکنی و نگاه نگران به سمتش روونه میکنی که یه وقتی نگاهت با نگاهش یکی میشه انگار کسی واقعا نفس کشیدن رو ممنوع میکنه.یه دوست داشتن هایی هم هست یک جا میاد و جا خوش میکنه وسط دلت،به قول آقاجانم همین طوری بی هوا.اما یک دوست داشتن هایی هم هست که آرومه،خوبه و...
*پاتوق این روز های من:کافه های شهرم
*اعترافات:بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان...
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند
*به قول یه دوست صمیمی"اونقدر غرورتو محکم نچسب،بعضی آدما تکرار نشدنین"